یک تجربه ارزشمند

ساخت وبلاگ
آنقدر کمر درد داشتم که حتی نمیتونستم بنشینم و بلند شم. ما طوری وانمود میکردم که انگار نه انگار. چون داشتم در کار جهادی خونه میساختم. استاد بناشون هم من بودم. نمیخواستم کسی بفهمه درد دارم. ظهر موقع نماز با یه بهانه ای رفتم فرادا نماز بخونم. نماز اول نشسته خوندم. نماز دوم بلند شدم گفتم الحمداله. رفتم رکوع آنچنان دردی کمرم گرفت که از شدت درد حین گفتم ذکر فریاد کشیدم و جشام پر اشک شد. در این حال ناخوداگاه گفتم الحمداله. چقدر خوبه ادمی در همه حال بگه الحمداله. از ان روز سالها میگذرد اما من همچنان یادگرفتم که موقع دردهای اینجوری از ته دلم بگم الحمداله. میدونید چرا؟نکته ها هست بسی محرم اسرار کجاست. دوستدارحسین(ع) | - دوشنبه سیزدهم فروردین ۱۴۰۳ یک تجربه ارزشمند...ادامه مطلب
ما را در سایت یک تجربه ارزشمند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : huzor بازدید : 4 تاريخ : سه شنبه 28 فروردين 1403 ساعت: 15:15

 «امیری حسین و نعم الامیر»«تقدیم به مولایم حسین (ع)»آنچه از مـن خواستی با کاروان آورده‏امیک گلستان گل به رسم ارمغان آورده‏اماز در و دیوار عالم فتنه می‏بارید و منبی‏پناهان را بدین دارالامان آورده‏اماندرین ره از جرس هم بانگ یاری برنخاستکاروان را تا بدین‏جا با فغان آورده‏امتا نگویی زین سفر با دست خالی آمدمیک جهان درد و غم و سوز نهان آورده‏امقصهّ ویرانهّ شام ار نپرسی خوش‏تر استچون از آن گلـزار، پیغام خـزان آورده‏امدیده بودم تشنـگی از دل قرارت برده بوداز برایت دامنی اشک روان آورده‏امتـا بـه دشـت نینوا بهرت عزاداری کنمیک نیـستـان ناله و آه و فغان آورده‏امتا نثارت سـازم و گردم بلا گردان تودر کف خود از برایت نقـد جان آورده‏امتا دل مهرآفرینت را نرنجانم ز دردگوشه‏ای از درد دل را بر زبان آورده‏ام یک تجربه ارزشمند...ادامه مطلب
ما را در سایت یک تجربه ارزشمند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : huzor بازدید : 24 تاريخ : دوشنبه 13 فروردين 1403 ساعت: 21:20

قبلاها از عقرب و مار خیلی می ترسیدم. الان طوری شده که فقط از آدمیزاد می ترسم. زهر و نیش عقرب و مار در مقایسه با نیش و زهر آدم نمک نشناس نوش است و گوارا.

دوستدارحسین(ع) | - جمعه شانزدهم دی ۱۴۰۱

یک تجربه ارزشمند...
ما را در سایت یک تجربه ارزشمند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : huzor بازدید : 81 تاريخ : چهارشنبه 19 بهمن 1401 ساعت: 16:27

سلام خدا جونم. دوباره اومدم سمتت. میدونم همه چی میدونی. میخوام دردل کنم. میخوام راحت حرف بزنم. جوابهاشم خودم از سمت خودت می نویسم. - اخه نوکرتم چاکرتم این چه مخمصه ای بود که منو توش قرار دادی؟ خدا: چون حالیت نمیشد. چون هر کاری کردم زبان آدمیزاد حالیت نبود. تنها راه همین بود- خوب قبول. حالا راه حل بذار جلوم. من واقعا تاب اینهمه فشار و مشکلات ندارم. خدا: تو حالا حالاها کار داری. خیلی چیزا مونده که باید یادبگیری. صبوری اولیشه- چشم خدا جونم. فقط و فقط یه ذره باهام مهلبونتر باش مثه همیشه. منم قول میدم نشانه هاتو خوب بگیرم.خدا: حواستو جمع کن. دگه فرصتی برای اشتباه و جبران نیست. - خودمم اینو فهمیدم برای همین هر شب با گفتن اشهد میخوابم. فقط منو تنها نذار. ببین منم ادم مطیعی و رامی شدم.خدا: با من باش پادشاهی کن- قربون خدا جونم برم من. چقدر دوست دارم این زودی ها بیام پیشت. الهی شکرت دوستدارحسین(ع) | - پنجشنبه بیست و دوم دی ۱۴۰۱ یک تجربه ارزشمند...ادامه مطلب
ما را در سایت یک تجربه ارزشمند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : huzor بازدید : 80 تاريخ : چهارشنبه 19 بهمن 1401 ساعت: 16:27

وقتی در چنین حال و هوایی ام روی میاورم به نوشتن. خیلی وبلاگ داشتم همش پاک کردم. اینم نگه داشتم بخاطر رفیقم که اینو بمن سپرد و خودش از دنیا رفت. شاید اگر هنوز بود وضع و حالم این نبود. چقدرخوب بود، بودنش و چقدر من بد وخام بودم موقع بودنش. گذشت اون دوران خامی و ما نیز بگذریمهر موقع دیدن در جا و زمان اشتباهی قرار دارید، سریع جاتون عوض کنین. لحظه ای نمانید که بعدها برای جبران هر لحظه اش سالهای سال باید تلاش کنید. وقتی به میانسالی میرسی، هیچ چیزی بدتر از حسرت گذشته و عذابوجدان نیست. هی باخودت میگی کاش زمان ده سال به عقب برمیگشت و فلان کار را می کردم یا فلان کار را نمیکردم. اما الان در این 41 سالگی فهمیدم که ما اصلا در زندگی دوراهی نداریم. فقط یکراه داریم اونم راه مستقیم خداست که در قران گفته شده صراط مستقیم. اگر فکر میکنیم دو راهه هایی وجود دارند بخاطر اینه که اون یکی راه، راه شیطانه که جالبه که اکثرا هم در خفا همون یک راه را میروند یه عده زود میفهمند و برمیگردند و یه عده مثه من بعد از 11 سال تازه می فهمند و باید اینهمه سال را بگردند و تک تک اشتباهات را اصلاح کرد اما آیا اون شور و ذوق انرژی جوونی برای آدمی مونده؟؟؟ اصلا آیا زمانی مونده؟؟؟ برای همین میگم هر جا فهمیدید که در جا و زمان اشتباهی قرار دارید ، لحظه ای درنگ نکنید و مکان خودتونو عوض کنین. جمله آخر اینکه، فقط از راه خدا پیروی کنید و هرگز از خواسته های نفسانی پیروی نکنید که آخرش پشیمانی ست. دوستدارحسین(ع) | - چهارشنبه دوازدهم بهمن ۱۴۰۱ یک تجربه ارزشمند...ادامه مطلب
ما را در سایت یک تجربه ارزشمند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : huzor بازدید : 83 تاريخ : چهارشنبه 19 بهمن 1401 ساعت: 16:27

روزی یه نفر از من پرسید: "نمی ترسی که تنهایی در شب بیرون می مانی؟"
گفتم:"نه، برای چی بترسم؟ من از هیچ حیوان درنده ای نمی ترسم، من فقط از این آدمیزاد می ترسم. حیوانی که غیرقابل پیش بینیه و اگر یه روزی بر اساس غریزه عمل کند، وحشی ترین موجود عالم خواهد بود."

دوستدارحسین(ع) | - جمعه بیست و یکم مرداد ۱۴۰۱

یک تجربه ارزشمند...
ما را در سایت یک تجربه ارزشمند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : huzor بازدید : 101 تاريخ : سه شنبه 13 دی 1401 ساعت: 18:03

پروانه شدم هر چند آرزوی عقاب شدن داشتم.
عشق پرواز و پریدم. برای رسیدن به آفتاب، گرفتار ابرها شدم هرچند حواسم به تارهای عنکبوت بود.

دوستدارحسین(ع) | - سه شنبه بیست و دوم آذر ۱۴۰۱

یک تجربه ارزشمند...
ما را در سایت یک تجربه ارزشمند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : huzor بازدید : 93 تاريخ : سه شنبه 13 دی 1401 ساعت: 18:03

... آدمی در زندگیش به جایی می رسه که یهو میبینه اطرافش خالیه. هیچکس نیست. همه اونایی که دوسش داشتن یا دوسمون داشتند دیگه نیستند. رفتند. دیگه نیستند. فقط یاد و خاطره هاشون که گاهی بیاد میافتد و بغض سنگینی تو گلو میافتد و زیر دوش حموم هق هق گریه میکنی و تو آینه نگاه می کنی و میگی:"مرد که گریه نمیکنه، تو حالت خوبه. خیلیم خوبه"

دوستدارحسین(ع) | - دوشنبه شانزدهم تیر ۱۳۹۹

یک تجربه ارزشمند...
ما را در سایت یک تجربه ارزشمند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : huzor بازدید : 108 تاريخ : چهارشنبه 8 تير 1401 ساعت: 3:32

قدرت خدا'>خدا را در گرفتن جان پدرم دیدم.خدایم، تو بزرگیت را نشونم دادی. اینهمه التماس اینهمه وساطت. آخرش برگشتی گفتی حرف اول و آخر را من میزنم و زدی و من ماندم و بدن بی جان پدر.پنجشنبه شب و هفتم محرم و در حالی که صدای یاحسین از همه جا بلند میشد و هیئتها روضه حضرت علی اصغر می خواندند، من میرفتم بالا سر تن بی جان پدر. دهه محرم من ازت شفا خواستم التماست کردم باب الحوایج واسطه کردم و ... اما خدای خوبم تو قدرتت را نشان دادی در گرفتن جانش. چاره ای جز تسلیم نیست. سر تسلیم و تعظیم فرود می آورم و دست بسینه می ایستم و میگم: "الحمدالله". پدرم بردی خوبم بردی تا اینجا من مراقبش بودم از این ببعد تحویل خودت. اما دوسداشتم پدرم کنارم باشد کلی برنامه داشتم اما مهلت ندادی. برایم سخت بود واقعا هم سخت بود. هم کمرم شکست هم گردنم. صدای شکستنش را همه شنیدند و دیدند. حتما ضعف خودم بوده و هست باید قوی تر از اینا بودم. ضعف ایمان ضعف توکل ضعف در صبر ضعف در بدن ضعف در فکر و ... خدایا قبلاها شکرت کردم به داده هات و نداده هات و الان شکر میکنم به گرفته هات و آخرین گرفته ات هم جان خود من خواهد بود و شکر به خاطر گرفتنهات. الحمدالله دوستدارحسین(ع) | - جمعه چهارم مهر ۱۳۹۹ یک تجربه ارزشمند...ادامه مطلب
ما را در سایت یک تجربه ارزشمند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : huzor بازدید : 90 تاريخ : چهارشنبه 8 تير 1401 ساعت: 3:32

«امیری حسین و نعم الامیر»«تقدیم به مولایم حسین (ع)»آنچه از مـن خواستی با کاروان آورده‏امیک گلستان گل به رسم ارمغان آورده‏اماز در و دیوار عالم فتنه می‏بارید و منبی‏پناهان را بدین دارالامان آورده‏اماندرین ره از جرس هم بانگ یاری برنخاستکاروان را تا بدین‏جا با فغان آورده‏امتا نگویی زین سفر با دست خالی آمدمیک جهان درد و غم و سوز نهان آورده‏امقصهّ ویرانهّ شام ار نپرسی خوش‏تر استچون از آن گلـزار، پیغام خـزان آورده‏امدیده بودم تشنـگی از دل قرارت برده بوداز برایت دامنی اشک روان آورده‏امتـا بـه دشـت نینوا بهرت عزاداری کنمیک نیـستـان ناله و آه و فغان آورده‏امتا نثارت سـازم و گردم بلا گردان تودر کف خود از برایت نقـد جان آورده‏امتا دل مهرآفرینت را نرنجانم ز دردگوشه‏ای از درد دل را بر زبان آورده‏ام یک تجربه ارزشمند...ادامه مطلب
ما را در سایت یک تجربه ارزشمند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : huzor بازدید : 94 تاريخ : چهارشنبه 8 تير 1401 ساعت: 3:32